»» خوب حرف زدن وحرف خوب زدن
با سلام و به نام خدا
بلای انسان در زبان او است. امام علی علیه السلام. غرر الحکم.
بهترین صدقه، کنترل زبان است. و ...
این احادیث نشان می دهد که کنترل زبان در پیشگیری از بسیاری از بلاها نقش کلیدی دارد.
پس بیش و پیش از هر چیز به فکر این باشیم که حرف های خوب بزنیم و خوب حرف بزنیم.
منتظرتون هستم.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمدبقال ( یکشنبه 86/11/28 :: ساعت 12:58 صبح )
»» آه خدایا این چه انصافی است
دلم گرفته...
برای مرکا
دختر یهودی
شهر ک اسراییلی نشین
معالیه
که ?? سال است
نه پدر دارد و نه مادر
ولی خاخام های صهیونیستی
بد جور هوایش را دارند!
دلم گرفته ...
برای کارا مصطفی
دانشجوی علوم سیاسی
که جوانان ناسیونالیست آلمانی
? گوش و ? چمشش را از او گرفتند
تا مادرش
صفیه خانم
در استامبول سکته کند!
دلم گرفته...
برای شیخ صالح
امام جماعت شیعه منطقه صعده یمن
که ? ماه است
از زندان آزاد شده
به شرطی که فقط نماز بخواند
و نام اهل بیت(علیهم السلام) را به گور ببرد!
دلم گرفته...
برای اوکیناوا
که تنها در اتاق نشیمن نشسته
و چشم هایش به در خیر مانده
تا چه وقت اهالی خیابان اوزاکا بفهمند
پیرمرد همسایه
? هفته است که مرده!
دلم گرفته...
برای عزیز الله
چوپان ??ساله هراتی
که آدم بی دست و پایی است!
ازبس که هر روز
روی مین می رود!
دلم گرفته...
برای سوزانا
که شبها با سگ پیرش
در زیر پل می خوابد
و روزها برای چند سنت سکه
در مترو یی نزدیک برج های دوقلو
گدایی می کند
همانی که ??سال
مدل عکاسی
سایت های پ/و/ر/ن/و بود!
دلم گرفته....
برای راغب موسوی
طلبه جوان عراقی
که خبر ندارد
روز اربعین
وهابی ها
حوزه علمیه شان
را منفجر خواهند کرد
و او ...
تنها شهید این فاجعه خواهد بود!
دلم گرفته...
برای انریکو
پسر ?ساله سیسیلی
که سه سال است
پدرش ستوان روسینی
گم شده!
و او هر روز از مادرش می پرسد
مامی مافیا یعنی چی؟
دلم گرفته...
برای دنی ?? ساله
بچه محله فقیر نشین
سن سن دو نی پاریس
که صبح تاشب
در منطقه اعیان نشین بلویل
دودکش خانه ها را پاک می کند
تا مادرش مجبور نشود
مثل زن همسایه
هفته ای ?بار خود فروشی کند!
دلم گرفته...
برای حنانه ? ساله
دختر شهید عثمان هادی
که از نوار غزه
به جای لالایی و قصه شب
??ساعته
آهنگ بد صدای
شلیک گلوله
انفجار
ضجه
و مرگ را می شنود!
دلم گرفته...
از این همه درد
و درد،درد است
هر جای دنیا که باشد...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمدبقال ( چهارشنبه 86/11/10 :: ساعت 7:50 عصر )
»» آهی کشید و گفت «أأنت اخی»حسین
نزدیک مغرب است خدایا چه می شود؟
کشتی شکست خورده دریا چه می شود؟
از لاله های خون جراحات زخم عشق
مقتل ز عمق فاجعه دریاچه می شود
با چکمه های بند نبسته رسیده شمر
با زخمهای سینه بابا چه می شود
قاتل ز بس برید از نفس فتاد
ای سر بریده بعد تو با ما چه می شود
نزدیک مغرب است چه باد مخالفی
نزدیک مغرب است ندا داد هاتفی
ای کشته فتاده به صحرا حسین من
ای میوه رسیده زهرا حسین من
آن کهنه پیرهن که خودم بافتم چه شد
ای بانی قیامت کبرا حسین من
یادش به خیر شانه زدن های موی تو
ای صاحب شفاعت عظما حسین من
چشمت زدند عاقبت این هرزه چشم
قربانی حسادت دنیا حسین من
مغرب شد و گذشت وَِ حالا شب آمده
بعد از تمام حادثه ها زینب آمده
زینب رسید و خاطره ها را مرور کرد
از بین نیزه های شکسته عبور کرد
آهی کشید و گفت «أأنت اخی»حسین
اینجا گریز روضه ی ما جفت و جور کرد
بشنید یا «اخی الیً»صبور باش
دل را به امر حنجر پاره صبور کرد
در آخرین دقایق گودال قتلگاه
هر نیزه ای به گونه ای عرض حضور کرد
قلب ز شعله دلخورش آتش گرفته است
ناگاه دید چادرش آتش گرفته است
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمدبقال ( شنبه 86/11/6 :: ساعت 1:2 صبح )
»» در چهارراه بهارنارنج (دفتر شعر)
عاشورا» و آنچه در صحرای خشک و تشنه کربلا اتفاق افتاده است بشریت را در همیشه تاریخ گریانده است. حادثهای که بعدها توانسته منشأ بسیاری از حرکتهای اجتماعی در دنیا شود. کمتر کسی است (با هر دیدگاه فرهنگی و دینی که باشد) آنچه را که در محرم سال 61 هجری در سرزمین تفت کربلا به وقوع پیوست باور کند و مظلومیت حماسهوار قهرمانان شهیدش را در یابد و حس خونخواهی را در وجود خویش برانگیخته نبیند و یا دست کم به گونهای در مقابل این رنج سترک تاریخ واکنش نشان ندهد. متأثرترین ایرانیان از آن اتفاق بزرگ، هنرمندان بودند. تعزیه، که نخستین هنر نمایشی ایران است، بزرگترین واکنش عاطفی در برابر حادثه کربلاست، ناگفته نماند که هنر تعزیه پیش از این به گونه سوگواره سهراب و سیاوش وجود داشته که بعدها با هیجانها و عواطف سوگمندانه ایرانیان شیعی نسبت به سالار شهیدان و دیگر قهرمانان عاشورا درآمیخت و در شکلی منسجم وکمال یافته، چنانکه امروزه میبینیم، عرضه شد. شاعران فارسیگوی نیز هر یک به فراخور ذوق و تأثیر خویش از کربلا، آن را تجربه کرده و بروز دادند. برخی از عاشورا بهرهای نمادین بردهاند، مانند مولانا که از ایثار و جانگذشتگی عاشوراییان نماد اولیاء و عرفایی ساخت که به مرز فنا فیالله میرسند. آنجا که میگوید:
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
و یا عبدالقادر بیدل دهلوی که کربلا را آیینه حقیقت و جلوه عینی حقجویی و خداگرایی میداند و میگوید:
«ما همه بیغیرتیم آینه در کربلاست ...»
برخی نیز اگر چه از عاشورا بهرهای سمبلیک نبردهاند، لیکن عزادارانه به سوگ نشستند و با سوگنامهها و مرثیههایی که آفریدند به شعر جهت آسمانی بخشیدند و شعر «عاشورایی» را به گستره بیکران شعر فارسی افزودند و خود نقطه آغاز شعر شیعی شدند. مرثیه ترکیببند محتشم کاشانی که از جاودان سرودههای ادب فارسی است، از نمونههای کامل شعری شیعی است،
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
در شعر انقلاب اسلامی به علت انگیزهها و پیوندهای درونی خاص انقلاب با حادثه عاشوار و تجلی بزرگ فرهنگ شهادت، شعر عاشورایی به گونهای جدی و زنده فرصت بروز مییابد. آن چنانکه کمتر مجموعه شعر شاعران پس از انقلاب را مییابیم که در آن عاشورا حضور نداشته باشد، چه آثاری که اختصاصاً به نام عاشورا سروده میشود و چه آثاری که در معنا معرف فرهنگ عاشورا است.
در گستره ادبیات انقلاب از آغاز تا کنون مجموعه و دفتر شعری که صرفاً خاص عاشورا و قهرمانان آن بوده و از انسجام و سطح بالای زیبایی برخوردار باشد انتشار یافته بود. نخستین دفتر شعر عاشورایی مجموعه «گنجشک و جبرئیل» اثر شاعر و مترجم توانمند روزگار ما سیدحسن حسینی است، بدون استثناء همه آثار این دفتر، خاص حماسهسرایان کربلا و یا در راستای فرهنگ آن حماسه است. از حسن حسینی پیش از این کتابهای همصدا با حلق اسماعیل (در شعر)، «بیدل، سپهری و سبک هندی» (در نقد) «برادهها» (در نثر ادبی) و «حمام روح» (در ترجمه) به چاپ رسیده است.
حسن حسینی به علت برجستگی و ویژگیهای خاص شعری که در هر فراز از زندگی هنریاش داشته، پیوسته در محافل ادبی شاعری بحثانگیز بوده است.
از آثاری که تاکنون از او منتشر شده است به آسانی میتوان رد کوششها و تلاشهای خستگی ناپذیرش را جهت کسب تجربههای جدید و ایجاد توسع در ظرفیتهای شعر معاصر دید، دفتر «گنجشک و جبرئیل» مجموعه سی و یک قطعه در قالبهای نیمایی و سپید است.
مضمون همه قطعات این دفتر عاشورا است، چه قطعاتی که معرف قهرمانان عاشورایند و چه قطعاتی که قهرمانانش در صحنه شکوهمند عاشورا حضور جسمانی ندارند؛ اما به گونهای سرنوشتشان به شهادتی عاشورایی گره خورده است.
نگاه حسینی به عاشورا در این دفتر، نگاهی صرفاً تاریخی نیست. عاشورا در چشم او حادثهای نیست که در یک مقطع زمانی و مکانی محدود اتفاق افتاده باشد، او عاشورا را جریانی میداند که از ابتدای خلقت انسان تا همیشه ادامه دارد. به زبانی دیگر، عاشورا در «گنجشک و جبرئیل» نه مکان دارد و نه زمان، یعنی در هر نقطه از جهان و در هر عصری میتواند قابلیت ظهور داشته باشد (کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ....)
زیباییهای صوری و زبانی شعرهای این دفتر بسیار قابل توجه است. زیباییهایی که در نقد جدید شعر، کمال فرم (= شکل) نامیده میشوند.
تصویرها، مجموعاً آگاهانه گزینش شدهاند تا معرف قهرمانی باشند که شاعر، شعر یا اشعاری را ظرف معرفی او قرار داده است.
مهارت شاعر در انتخاب شایسته تصویرها و واژگان، در روند شکلگیری شعر آن چنان است که وقتی اثر خوانده میشود، قهرمان و صحنه به طور زنده در ذهن خواننده ترسیم و خواننده در متن حادثه قرار داده میشود، قطعه «راز رشید» که نمایشگر شخصیت و نقش حضرت ابوالفضل (ع) در روز عاشورا است را مورد زیباشناسی قرار میدهیم.
«رشید»
به گونه ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
و پیمان برادریات
با جبل نور
چون آیههای جهاد
محکم
تو آن راز رشیدی
که روزی فرات
بر لبت آورد
و ساعتی بعد
در باران متواتر پولاد
بریده بریده
افشا شدی
و باد
تو را با مشام خیمهگاه
در میان نهاد
و انتظار در بهت کودکانه حرم
طولانی شد
تو آن راز رشیدی
که روزی فرات
بر لبت آورد
و کنار درک تو کوه از کمر شکست
آغاز شعر و حرکت ذهن و قلم شاعر جهت ایجاد نقطه آغاز تأمل برانگیز است. شاعر از جایی نوشتن را شروع کرده است که گویی قبل از آن صفحاتی از آن را با خواننده در میان گذاشته است. و خواننده با پیشزمینه ذهنی کامل ادامه ماجرا را از زبان شاعر دنبال میکند و این نخستین هنر شاعر در به صحنه کشیدن خواننده است.
به گونه ماه / نامت زبانزد آسمانها بود/ و پیمان برادریات/ با جبل نور/ چون آیههای جهاد/ محکم
از نظر لفظی شاعر میان کلمه «گونه» و «زبان» ارتباط زبانی ایجاد کرده است که در بحث زیباشناسی و آرایشهای ادبی به آن (مراعات النظیر) میگویند. یعنی آوردن کلماتی که نظیر هم باشند و در یک طبقه ساختی قرار گیرند. شاعر میتوانست مثلاً به جای «گونه» که به معنی «مانند» است، واژه «بمانند» یا «بسان» قرار دهد، اما تعمداً «گونه» را ذکر کرده است تا معنای ایهامی آن یعنی «چهره» و ارتباط آن با ماه، از نظر زیبایی، مورد نظر باشد. در مجموع ارتباط معنایی میان «گونه ماه» و «قمر بنی هاشم» (لقب حضرت ابوالفضل (ع) نیز منظور نظر بوده است.)
«ماه و آسمان» نیز از نظر زبانی رابطهای چنین دارند. با این توضیح که جمع شدن «ماه» و «آسمان» در این سطر به تداعی سریعتر مفهوم «قمر بنی هاشم» به ذهن خواننده کمک میکند.
«جبل نور» تعبیری است در وصف امام حسین (ع) در فرهنگ ادبی عاشورا غالباً از امام حسین (ع) به «کوه نور» تعبیر شده است.
پیمان برادریات / با جبل نور/ چون آیههای جهاد/ محکم.
واژه محکم «به دو معنی به کار گرفته شده است (ایهام)
الف: مستحکم، در اینجا پیمانی که مستحکم است.
ب: از آنجا که واژه «محکم» پس از آیههای جهاد ذکر شده است. از محکمات بودن پیمان نیز همچون «آیههای جهاد» که از «محکمات» و نه از «متشابهات» قرآنند حکایت دارد و این نمایانگر آگاهی شاعر از معانی و مفاهیم قرآنی است که به گونهای ناخودآگاه در تراوشات ذوقی و قلمی او شکل بروز مییابد. و اثری را تا این حد به کمال و زیبایی میرساند.
«راز رشید» نیز به آسانی تصویرگر شخصیت حضرت ابوالفضل (ع) است (رشادت) اگر چه در وجود همه قهرمانان عاشورا نهفته و متجلی است. لیکن در فرهنگ و ادبیات عاشورایی تعبیری خاص در ستودن علمدار کربلاست.
تو آن راز رشیدی/ که روزی فرات/ بر لبت آورد.
یادآور بر لب آوردن آب فرات و به یاد کودکان تشنه خیمههای حسین (ع) ننوشیدن آن توسط حضرت است.
«عباس» بزرگتر از آن است که تشنه فرات باشد. این فرات است که در عطش نوشیدن قهرمان بزرگ عاشورا بیتابی میکند. شاعر با دیگر گونههای جلوه دادن حادثه، شکوهمندی علمدار کربلا را در برابر حقارت فرات به نمایش گذاشته است.
تکرار حرف (ر) و (آ) در سطر: در باران متواتر پولاد .... ضمن ایجاد موسیقی و ضمیمه کردن (بریده بریده) به آن، بارش بریده بریده باران را که نمایش عظیم زندگی است، در ذهن القا میکند.
و انتظار / در بهت کودکانه حرم / طولانی شد
شاعر به جای کودکان «صفت کودکانه» را ذکر کرده است تا تشنگی کودکان کربلا را جهانی و نامحدود کند و از انحصار یک مقطع زمانی کوتاه بیرون آورده، آن را به همه کودکان تشنه و مظلوم جهان تعمیم دهد.
سطر آخر از زیباترین سطرهای این شعر است، نخستین جلوه زیبایی این سطر را باید در تکرار موسیقایی و هماهنگ حرفهای «ک» «و» «ر» جست.
«کوه» ایهام دارد و به دو معنا:
الف: کوه به معنای خاصش، ارتفاع بلند در این صورت «از کمر شکستن کوه در برابر درک علمدار عاشورا، حقارت آن در برابر عظمت ملکوتی حضرت است.
ضمناً میان «کمر» و «کمره» کوه تناسب زیبایی نهفته است.
و از کمر شکستن نیز کنایه است.
ب: «کوه» «تلویحاً» امام حسین است که خود را بر پیکر مبارک علمدار شهیدش میرساند و ....
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمدبقال ( چهارشنبه 86/11/3 :: ساعت 11:40 عصر )
»» به خاطر یک مشت خاک
به نام خدا
***
مردها به سینه اشان می زنند. زن ها اشک هایشان را با گوشه ی دستمالشان پاک می کنند. بعضی ها هم پاک نمی کنند.
دوربین ها که انگارنمی خواهند دست ازسرمیدان بردارند وخبرنگارها که ازسربشریت. رئیس جمهورهم آمده است. همه آمده اند. همه ی شهر. حتی آن ها که فقط مسیرشان ازین جاست ومجبورند ترافیک راتحمل کنند، ویک روزسخت را. به هرحال آمده اند. رئیس جمهورگویا دارد حرف می زند. سروصدا کمی کم شده،آن دختره هنوزهم به مادرش گیرداده که "پس بابا کو؟" دخترک انگارنمی داند چه کسی دارد حرف می زند، با چند میلیون رای، با چندصد طرفدارکه بلدند - فقط - کف بزنند وهواربکشند وکلاس بفروشند ....
***
بازهم مردها به سینه اشان می زنند وزن ها اشک هایشان راپاک می کنند. بعضی ها هم پاک نمی کنند. خبرنگارها سمج ترشده اند ودوربین ها هیزتر. البته که رئیس جمهورآمده است. اگرچه هنوزهم گاهی فقط حرف می زند. آن دختره کنارمادرست. گریه می کند، آرام. حرف نمی زند اما گوش هم نمی دهد. به تابوت ها نگاه می کند. فقط به تابوت ها ....
***
آن همه درد یتیمی کشیدن. آن همه اشک های مادررا دیدن. آن همه تنهایی ودرد ودرد ودرد. فقط همین؟ وقتی می رفتند همه اشان بلندتربودن. خیلی بلندتر. حتی آن پیرمرد60 ساله که کمرش خمیده بود. مگریک تکه استخوان چقدرجا می گیرد؟ یا نیمه ای پلاک؟ یا یک مشت خاک. فقط یک مشت خاک ...
***
چقدرخوب که آن دختره این قسمت سرود را نمی شنود: "جان من فدای خاک پاک میهنم" سال هاست که دلخورست. ازبابا که به خاطریک مشت خاک، آن دختره را تنها گذاشت، اشک مادررا درآورد، نبود تا بقال سرکوچه به مادرنگاه بدنکند ونیامد تا به آن دختره توی درس های مدرسه اش، وتوی مسیرپیشرفتش کمک کند. حتی نبود تا آن دختره زودتربفهمد این همه آمدن ورفتن وزندگی ومرگ برای چیست؟ اگرشده یک روززودتر. زهرا به تابوت ها نگاه می کند، ومردها وزن ها. "خاک، خاکه. فرق نمی کنه. یه ذره خاک ارزش این همه رونداره"
***
صدای گریه اش بلند می شود. خودش را روی یکی ازتابوت ها می اندازد. "- مال کیه؟ نکنه باباشه؟ - نه، طفلی هنوزجسد باباش روپیدا نکردن ..." مادرشک می کند که آن دختره تمام این سال ها گریه کرده بود یا نه؟! به خاطریک مشت خاک؟! شانه هایش می لرزد. انگارتمام تنهاییش را فراموش کرده باشد، ونگاه های هرزه ی بقال سرکوچه را ، واملاهایی که پدربرایش نگفت. انگارحتی پدربود که برایش فرم انتخاب رشته ی دانشگاه را پرکرد. دلش لرزید. چرا زودترنفهمید؟ پدررفت تا آن دختره تنها نباشد. تا مادرگریه نکند. تا هیچ کس نتواند - ونخواهد - به مادرنگاه بدی داشته باشد. تا آن دختره پیشرفت کند. تا حتی بالاتر، آن دختره هیچ سوال بی پاسخی نداشته باشد، وکسی ازگرسنگی نمیرد ومردها فقط سینه نزنند وزن ها ...
***
پدرفقط برای یک مشت خاک نرفت. برای همه ی آن چیزی رفت که نام ما را انسان کرده است. برای عزتمان، ناموسمان، جهان بینیمان.
آن دختره دلخورست. ازمردها وزن هایی که فقط گریه کنند وسینه بزنند، ازدوربین ها وخبرنگارهایی که تنها پیازش را داغ کنند، وازمسئولی که لوازم خانه اش را با وانت وراننده ی اداره جابه جا می کند واز هرچه که بعدازپدرماند تا راه پدررا ادامه دهد اما نداد. دلخورست ازهرکسی که باعث شد ازپدرش دلخورباشد.
هرچند بوی عطرپدر، لبخند عجیب مادر وگریه ی آرام علی - پسرنجیب همسایه - درکنارحرف های رئیس جمهمورکه انگارفقط حرف نیست، لیلا را آرام کرده است. آرامشی ازجنس ایمان، ازجنس پدر وفردا...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمدبقال ( پنج شنبه 86/10/27 :: ساعت 5:14 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خوب حرف زدن وحرف خوب زدنآه خدایا این چه انصافی استآهی کشید و گفت «أأنت اخی»حسیندر چهارراه بهارنارنج (دفتر شعر)به خاطر یک مشت خاک